صبا طرز خرامش ديد و شد محو آن چنان هوشش كه ميآرد به گلگشت چمن مهتاب بر دوشش به تيرانداز ناوك از خطا گم كرده ميماند نگاهي جانب ما كرد، ديدن شد فراموشش كناري پاكتر ز آيينه دارد جذبهي عشقم گران مه بر فلك باشد كه من دارم در آغوشش کمان چون پيش ابرويش به دعوت رفت از خجلت تهي كرد آن چنان قالب كه آوردند بر دوشش علي دل موج خيز ناله شد از مصرع «جامي» چو بلبل جلوهي گل ديد، نتوان كرد خاموشش , ...ادامه مطلب