تا بدین جا کارهایم بد نبود تا ثریا خشت هایم کج نبود ذهن من درگیرو دار لطف رب صاف و صادق بود برایم روز وشبدشمن خونینن من پیدا بشددر زمین و آسمان غوغا بشداین یکی میگفت گل را آوریددیگری میگفت ذره ای آب آوریدناگهان از سمت حق آمد صداجملگی انجام دهید سجده رااین چگونست من ز آتش او زخاکمن بیفتم پیش او بر خاک ،پاک؟از همان موقع نافرمان شدماز دل نعمات حق بیرون شدمدر همه حالت نادم،بنده اممن درانزار خدا شرمنده امآری این است داستان شرونیکداستان ما همین بودست ولیکدر کمین این وآن بنشسته اماز همه این کارها من خسته ام داش مهدي, ...ادامه مطلب