بیداری

ساخت وبلاگ
 

شبها تا ته تاريكی بیدار می مانم

تلفن هایم را پاسخ نمی دهم

کانال هایی تلویزیونی را با صدای خاموش ورق می زنم

رفته گر کوچه ی ما که این روزها از نزدیک ترین دوستان من است

می گفت:

نیمه های شب وقتی نوبت جارو کردن این کوچه باغ تاریک می رسد

من چشمم به چراغ روشن طبقه ی دوم این خانه ی قدیمی ست

سایه ات را که از پشت پنجره می بینم خیالم راحت می شود که خوبی

روزهای زیادیست که هنرمندانه ظرفهایم را نشسته در سینک ظرفشویی 

می چینم

آخرین باری که تختم را مرتب کرده ام یادم نیست

مدام کتاب تازه می چینم روی میز و هیچ کدامشان را هم نمی خوانم

چند فیلم جدید که تازه بدستم رسیده

و چند کتاب شعر از دوستانم که داده اند من بخوانمش

فرصت هیچ کاری را جز اندیشیدن به تو ندارم

لب تابم را مهربان می گذارم روی پاهایم

و شروع می کنم به خلق واژه هایی که معنی اشان را نمی فهمم

دیگر حرفی نمانده که برایت ننوشته باشم

حال حوصله ام خوب نیست

لعنتی بیا

تمام خانه ی دلتنگ من در انتظار توست

 

rt50...
ما را در سایت rt50 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arash ababa بازدید : 286 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 12:52