تا بدین جا کارهایم بد نبود
تا ثریا خشت هایم کج نبود
ذهن من درگیرو دار لطف رب
صاف و صادق بود برایم روز وشب
دشمن خونینن من پیدا بشد
در زمین و آسمان غوغا بشد
این یکی میگفت گل را آورید
دیگری میگفت ذره ای آب آورید
ناگهان از سمت حق آمد صدا
جملگی انجام دهید سجده را
این چگونست من ز آتش او زخاک
من بیفتم پیش او بر خاک ،پاک؟
از همان موقع نافرمان شدم
از دل نعمات حق بیرون شدم
در همه حالت نادم،بنده ام
من درانزار خدا شرمنده ام
آری این است داستان شرونیک
داستان ما همین بودست ولیک
در کمین این وآن بنشسته ام
از همه این کارها من خسته ام
داش مهدي
rt50...برچسب : نویسنده : arash ababa بازدید : 276