هر چه بر غربتم افزون می کنی بر قربتم بی افزا

ساخت وبلاگ

به بهانه میلاد ماه هشتم(ع)...

مولای من؛ میگویند غریبی و می گویند این دوری در غربت از پدر و مادر وفرزند است. ولی مگر برایتو مکان، لامکان نیست؟ مگر برای شما طیر الارض معنا ندارد؟ من می گویم غریبی امادر قربت به الله. چون در این زمانه  کمپیدا می شود مقرب الی الله. غریبی چون، چون منی مرید توست که غریبم از سیر الیالعباد الی المعاد. غم غربتم هر لحظه افزون می شود از دوری از ثواب و جهد در گناه.غریبی چون من زائرت هستم و چه زائری. رسم مهمانی آن است که تو صادق باشی با صاحبخانه و من، ریاکار با آقای خانه. من که از در آستان رضائیت داخل که می شوم ابهتمیزبانیت مرا افسون می کند و در روح گنه کارم با تو عهد میبندم که افسون دنیای پراز افسانه  نشوم و اما  از  درگاه کبریاییت خارج که  می شوم چشمانم را جادوی زمانه پرمی کند و"این"  است زائر تو.     می دانی وقتیمهمانت می شوم از مهمانانت رد می شم تا دستم برسد به دست پولادی پنجره پولادت تاآبم کند در نگاه زمانه، ولی آیا مگر تو خانه ات در دل عشاقت نیست پس این گذشتن وبد گذشتن چه معنایی دارد؟ آیا مگر قربت به تو در غربت از دنیا نیست پس چرا برایرسیدن به تو راه دنیا را طی می کنم. چرا وقتی دستم     می رسد به ضریح طلائیت بجایآنکه اشک بریزم از غربت تو خوشحالم از قربت رسیدن به خانه تو. انگار کار دنیاوارونه است. تو مقربترینی ولی غریب ترینی و من غریبترینم ولی مقربترین.  کاردنیا وارونه است که مریدی مثل من در آستان تو سر می ساید و از جفای زمانه شکوه میکند و آیا مگر تو شاکی زمانه مسخ شده از گناه نیستی؟ جای شاکی و متشاکی عوض شدهاست. من در پنجره فولاد دنبال تو می گردم و تو در قلب من دنبال خود. چقدر فاصله مانزیاد است. چقدر نگاهمان از هم جداست. خدای تو،  تو را نشانه رسیدن به خود کرده است و من تو راواسطه رسیدن به خود. از غیر دنیا هیچ نمی دانم و از رسیدن به دنیا همه چیز. بجایدعا برای مهدیت دعا می کنم برای مهدیهای دنیائیم. مهدی تو کجا دنیای پر از مهدیهایمن کجا؟

روزگارم را میبینی؟ دنیایم پر شده است از مرگ، از نیستی. می دانم چرا. چون منِ بنده خاکی دستگذاشته ام بر دنیای خاکی تا قدرت بیابم بر دیگر بندگان خاکی و آیا مگر قدرت در دستخدای تو نیست؟ آیا مگر یگانه قادر هستی خدای تو نیست؟ پس بندگان خاکی اینِ زمینمکانی چرا دنبال قدرت مکانیند بجای لامکانی؟ چرا حصار کشیده اند بر گرد الله و جداشده اند از هر چه الی الله؟ به زبان می گویم من خدای تو را دارم پس غیر خدای تو راچه سود؟ در دل می گویم غیر خدا را دارم خدای تو راچه باک. بجای آنکه دیوار بکشمخدا از قلبم بیرون نرود حصار  می کشم خداوارد نشود. حصاری از خشم، حسد ، کینه ، ریا ، بخل. دیواری به وسعت دروغ، دیواری از هر آنچه که مرا از توو خدای تو  دور می کند. بعد می آیم بهآستانت، دیوار در قلب. هر چه می کنم غریبی تو تبدیل به قریبی نمی شود. قصدم غربت میشود قربت نمی شود. ضریحت را می چسبم و خودم را می چسبانم به تو ولی غریبی تو قریبنمی شود. دیوار را نمی بینم ولی ضریح را می بینم. آنچه در درون خود است نمی بینمآنچه بیرون خود است را می بینم و تو ضریح را نمی بینی و دیوار مراچه  آشکارا نظاره می کنی. چقدر غربت من با قربت توفاصله دارد مولا. ولی می خواهم دیوارم را بشکنی. غم غریبی خود بر من نثار کن و هرچه بر غربتم افزون می کنی بر قربتم هم بی افزا.

rt50...
ما را در سایت rt50 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arash ababa بازدید : 260 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 13:13