یاد آن گچ ها که بودش روی دوش ...

ساخت وبلاگ

+ مهرماه پر از اتفاق بود. 

اتفاق خوبه معلم شدن بود 

شدم خانم معلم و چند ساعت درهفته ادبیات دبیرستان تدریس میکنم 

مرحله جدیدی را دارم تجربه میکنم 

 

گاهی حواسم نیست و میخوام با شیطونی سرکلاس حرف بزنم که یهو  

به خودم میام.روم را میکنم به تخته...خنده ام را جمع میکنم و بعد درس را ادامه میدم

 

گاهی حواسم نیست میخوام خودمونی حرف بزنم و مثلن بگم : لامصب این ماژیکه هم که نمی نویسه 

بعد صدای خنده زیرزیرکی بچه ها را بشنوم و خودم را به نوشتن مشغول کنم تا ......  

 

گاهی خسته میشم و سرشون غر میزنم که خستم کردید..که چرا به حرفام نمیرسید 

بعد یادم میاد به توصیه استادی که پدرانه همیشه بهم گفتند مهربان و خوشرو باش..... مهربون و خوشرو !!! 

 

گاهی با بچه ها میخندم..میذارم راحت باشن..اونقد که یکیشون دست بذاره زیر چونه اش و خیره به من بگه : آخی ! 

بگم جانم مشکلی داری فلانی؟ بگه نه خانووم شما خیلی خوبین.ما خیلی دوستتون داریم 

بعد عاشق صداقت رفتارشون بشم ....

 

گاهی باید حواسم باشه شدم الگوی بچه ها 

مدام از نمره و معدل و درس و مشقم می پرسن و من باید بلد باشم بهشون روحیه بدم 

بهشون یاد بدم که چقد درس براشون مهمه .... 

 

بچه ها را دوست دارم.نه همشون را .البته .. 

بعضی ها شون انگار که ذاتن تنبل بار اومدن.. عصبانیم میکنن.اما لبخند میزنم و میخوام که قانعشون کنم باید بیشتر درس بخوانن 

بعضی هاشون ذاتن شیطونن..دوستشون دارم اما باید مدام بالا سرشون برسم و با خودکار بزنم رو میزشون که حواست به درس باشه دخترجووون 

 

خوبه... اینا خوبه 

اما مسئولیت سنگینه 

وقتی درس نمیخوانن..وقتی نمره اشون پایین میاد خودم را هم مسئول میدونم 

 

++ خدایا مــــددی

rt50...
ما را در سایت rt50 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arash ababa بازدید : 181 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 0:14