یادنامه به داستان راستان سال 1389 « ب 48 »

ساخت وبلاگ

  

...«نگاه 3 به زندگی » (یافته های در تنهای 1389): ب 48

قسمت ب48

......................

..............................

..................................................

پاییزسال 1389 به شب یدا سر خواهد آمد و تا ساعاتی دیگر آخرین شب پاییز را به رسم ورسومات ایرانی به منزل حسن آقا ان شاء الله بسر خواهیم آورد در حالی که سومین یاچهارمین! زمستان و یا قوی تر نوشته شود دهمین ! زمستان بر ما می رود که « جفتمان» راحال و هوای دیگر است .

-       یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه استکه یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت . . .

« یلدا مبارک » 23:50:14  ،  . . .. 0937197

-       من : دیگه چه ؟!  00:19:03

-        Dige inke yalda yanidar jozveha ghalt zadan yani 1 daghighe bishtar dars khandan, yan

-        i dir khabidan va sobhb emtehan naresidan , . . . 00:21:37 ,0937197…. ، 

-         ( دیگه اینکه یلدا یعنی در جزوه ها غلت زدن ،یعنی یک دقیقه بیشتر درس خواندن ، یعنی دیر خوابیدن و صبح به امتحان نرسیدن ، . .. )

و بعد :

......................

..............................

..................................................

نهصد و هفتادو دومین شب (972) !!!

خدایا این چه حکمتیاست که مریم خانم حسب درگیری شدید درد نامشخص پهلو و شکم و روده در بیمارستان قائمکرج باید امشب (پنجشنبه شب 2/10/1389 ، که یک جمعه ی ! دیگر مرا در آبستن دارد.) تحت نظرپزشک و نااشتها بماند و منتظر ، تا اگر بر درد فایق نیآید پزشکانی که تاکنون علت را باگرفتن آزمایش های مکرر تشخیص نداده اند به تیغ جراحی در بیمارستان بسراغش روند !!

و چه خوب که مریمخانم تحت این شرایط فوق ، سعادت همراهیش نمود و در بیمارستان قائم کرج ( حول و حوش 1000متری آپارتمان استیجاری ما ) طبقه چهارم بیمارستان، بخش 7 و اتاق 2 ( در ارتفاع 3 متر بالاتر از ما در آپارتمان استیجاریمان)  در 972 مین شب متوالی جدایی مادرش ! در اتاقی که مادرش او را همراهی میکند بسر خواهد برد !

و چه شب خوبی برایمریم ؛ وخدایا چرا مریم ؟!

امشب برای مریم هرچند به ثانیه ای به صبح خواهد رسید اما به عطر و عشق خوشی که نهصد و هفتادو یک شبآن را در زیر سقف کوچک خانه اش نزد پدر و خواهر و برادرش نیافته بود در طبقه چهارمساختمان بیمارستان قائم کرج ، بخش 7 ، اتاق 2 یافته است ! در حالی که بدنبالملاقات چندین نوبت من تا این ساعت شب از او و تماس های تلفنی مستمرم او از شدت درد مرحله به مرحله در خود می پیچد ومی نالد !

گفتم به مریم در حضورمادرش که :

تو همراه با اینهزینه درد و مریضی نامشخص ( که حتماً به حکمت و مشیت الهی است ) و باسپری کردن 971شب و روز!! حداقل امشب رامادر داری ! در تلاش باش از عطر و عشق او خودت را سیرآب کنی که فردا را کس ندیدهاست بلاخص که فردا برای ما جمعه! است.

و کنایه به مادرش ! :(تا بداند احمد هنوز عوض نشده است )

 مریم جان هزینه ماندن مادرت را در کنارت یک امشببعنوان همراهت ، بیمارستان مبلغ 000/400 ریال از من دریافت داشته است .

و فردا (مکن ای صبح طلوع ،مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع )جمعه (3/10/1389)! نمی دانمکه به سپیدی آن خواهم نشست یا به سیاهیش !؟

جمعه 3/10/1389 :

 وقتی جمعه 3/10/89 رسید هنوزبیدار بودم ، و چه بهانه ی بهتر از این برای بیداریم که تنها شبی پس این همه مدتطولانی مطمئن که" او! "کجاست !!

 وخوشحال از اینکه مریم این شانس را یافته به عطرو بوی مادرش هر چند در بیمارستان و با درد و سوز ناشی از بیماری ناشناخته اش درکنارش باشد .

و خودچه خوبتر و با آرامش کامل شاید به ساعت 30/1 بامداد بخواب رفته درهمان حال و هوایآرامش کامل ساعت 48/5 بیدار شدم و روز جمعه را به طلوع نشستم چرا که نوید سپیدی برتمام سیاهی جمعه های گذشته بر من را می داد ! ، و چه سپیدی بهتر از این که :

 حضور مادر و دختر در کنار هم در طبقه 4 بخش 7 ،اتاق 2 بیمارستان قائم کرج را امروز هم به سادگی میتوانم به تماشا بیایستم !

  امروز تمام را مریم کم و بیش با حمله ی دردش بهمسکن و ویزیت و آزمایش دکتران بیمارستان سپری نمود تا شب هنگام هم دو باره اینشانس به یاریش آید که با مادرش« بعنوان همراه بیمار» در فضای عطر و گل "عشق " اتاق چهار دیواری شماره 2 بخش 7 طبقه 4 بیمارستان قائم کرج در دومین شبمتوالی سپری دارد که شاید انتظار تیغ جراحان به سر آید و به جراحی سپرده شود و یابه مهر و محبت مادر درد ش جذب بدنش گردد .   

شنبه 4/10/1389 :

قبل ازطلوع روز تلفنی جویای حال و هوای مریم در بیمارستان ؛ و تا یک و نیم ساعت ازظهرگذشته در بیمه خدمات درمانی شعبه کرج و شعبه مرکزی بیمه تکمیلی سینا برای حداقلو حداقل کارهای خدماتی و ادارای ! آنچه بر من گذشت  بماند برای وقتیدیگر، در حالی که مدام در تماس تلفنی با مریم دربیمارستانبودم  ؛ پس از آن همه کش و قوس نهایتاً باتوافق بعمل آمده متخصص زنان بیمارستان قائم و متخصص جراحی عمومی و هماهنگی هایانجام شده با بخش و  قسمت های مختلف جهتجراحی ساعت 2 عصر همه و همه حاضرو آماده به اجازه و امضاء حقیر در پای پروندهآماده اتاق عمل شدند !!! دقیقه 90 حضور یافته پس از مباحثه با مریم و ارشد پرستاربخش و بدنبال آن خانم دکتر و آقای دکتری که با هم تیم جراحی را تشکیل می داده اندو حالات روحی و روانی مریم و مادرش( که به اصرار حضور و اجازه مرا قبل از جراحیالزامی به بخش اعلام داشته بود) ؛ بر خلاف نظر بیمارستان و دکترهای متخصص و آماده عمل جراحی ، باعنایت به هماهنگی تلفنی مادرش با خانم دکتر نیر خدابنده متخصص جراحی عمومی زنان و زایمان ، نسبت به ترخیص بیمار از بیمارستان قائم اقدام داشتم هر چنددکترها نسبت به پذیرش مجدد احتمالی بیمار به بیمارستان فوق جهت عمل جراحی خط ونشون کشیده و اصرار به اجازه دادنم به جراحی باشند!

پس از خارجشدن از بیمارستان قائم مستقیماً در مطب خانم دکتر فوق الذکر حاضر ، بعد از 45دقیقه ویزیت و مستقیماً به بیمارستان امام خمینی معرفی که از همانجا اتاق عمل توسطدکتر برای ساعت 7 شب رزف گردید !

روحیه یمریم عالی و مادرش هم به رضایت و دلگرم و مطمئن از تشخیص دکتر .

با همه وهمه ی مشکلات که برای ورود و پذیرش بیمار حسب تمدید نبودن دفترچه خدمات درمانیبیمار سر راه بوجود آمده بود ، بحمد الله با میانجگری رئیس امور مالی بیمارستانامام خمینی کرج حل و فصل گردید و نهایتاً مریم در بخش 3 اطاق 304 تخت 1 بستری وخیلی سریع برای جراحی آماده شد و قبل از ساعت 7 وارد اطاق عمل گردید و پس از یکساعت صدای نعره از شدت درد ! ونــــدا :

 مامان! ، مامان ! مامان کمک ! مامان کمکم کن !مامان ! مامان ! آخ ! آخ ! مامان ! او از سالن ریکاوری به گوش می رسید و مامانش :

 با گریه و زاری آخ ، آخ  این صدا و نعره دختر من است !! و . . .  

و گریه من! که خدایا چه شبی را در نهصد و هفتادو چهارمین شب برای جفتمان به نمایش ایستادهای ؟!

خدایا !باز تو را شاکرم که به من حقیر لطف بی کران خود را عطا نمودی مامان او را در اینروز و شب های سخت و سخت و سخت مریم در کنارش حاضر نمودی ! که اگر نبود مادرش مرا طاقت شنیدن مامان ! مامان ! مامان ! او نبوده  است .

و خدایا! مادر کی و چیست؟! که آن 971 شبانه روز با همه و همه ی تلاش مضاعفخود ،که در صدد بودم جای خالی مامان را برایش پر کنم یک بابا را نتوانستم در آنشرایط از زبانش بروبایم ! و اینقدر مامان ، مامان نشنوم که مغز استخوانهایم ابفریاد در آیند و 971 شبانه روز بی مادری آنان و تنهایی من یکدفعه جلوی چشمم آید ومجبور باشم به زمین و کف سالن بیمارستان بنشینم تا بتوانم تعادل خود را حفظ کنم .

آرام ،آرام خود را به هر طریق ممکن به در پرده ای ورودی سالن ورود ممنوع ریکاوری اطاق عملرسانده و بعد به مریم رسیدم و پشت به همه ی خاطرات و تنهایی او با او هم صدا شدم بهمامانش! که: عزیزم مامانت منتظر توست،آرام باش او هست و پشت درب اطاق عمل او را خواهی یافت ! و ناله و نعره ی او کهبابا مرا به مامان برسان !!! که دارم می میرم . وبرای من چه سخت و درد آور که باید به این حال و زار دخترک در سومین شب متوالیجریمه دهد تا شاید یک شب بیشتردر کنار مادرش بایستد!!!! مادر! مادر ! مادر!   

وآن دو رااز 9 شب به بعد در بیمارستان امام خمینی کرج ، بخش 3 ، اتاق 304 ، تخت یک بهخودشان گذاشتم و خود برای آن دوتای دیگر! که از 7 صبح در انتظارم بودنند رهسپار منزل شدم .

وای ! چهخانه ای !!!؟؟؟

آن دو ، بهخیال اینکه شاید بلاجبار مادرشان بدنبال ترخیص خواهرشان از بیمارستان بههمراهیش پس از 973 شبانه روز قدم رنجه نموده به سقف مشترکمان در آید ، آنچنان اینزیر سقفی 87 متری را به دکور و نظافت در آورده بودنند که خدا شاید است وقتی درواحد آپارتمان مذکور برایم باز شد فکر کردم که به خانه ی جدید حاضر شدم و تمامخستگی از سر و جانم پرید و جز تشکر و قدر دانی از آنان به زبان و جانم جاری نمیشد.

آنانچه خیال ؟! مریم به چه حال ؟! من کجا ؟! و " او " بکجا ؟!  ادامه قسمت49 ب

rt50...
ما را در سایت rt50 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arash ababa بازدید : 285 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 1:27