یادنامه به داستان راستان سال 1389 « ب 50 »

ساخت وبلاگ


...«نگاه 3 به زندگی » (یافته های در تنهای 1389): ب 50

که نهصد و هفتاد و ششمین روزش!!! حضوری فعال و فعال تــر ، دل خوشبه :

 رتـق و فتـق بچه ها ، همهی آن عقب مانده های 971 ! (برای مریم) و 974! (برای . . . و امیرحسین) ،{برایمن ، که خود را تمام کرده بود !! و در فراخوان عمومی اش همه ی بچگی ، نوجوانی ،جوانی اش را به زور و شمشیر حاکمیت من ! برایم نوشته و پایش را به امضاء نشسته است!! } ، منزل ، خرید عمومی ، سبزی و سبزی ، و . . . و . . .  مثل همان روز و شب ها ی دهه ی اول زندگی مشترکولی این بار مسلط و با چاشنی زخم زبانش ! که نشان از استقلال منشی و عدم مسئولیتپذیری داشته و دارد هر چند خستگی و اضطراب در درون و برونش موج می زند .

و من !

همچنان سکوت و سکوت و سکوت ، و در تلاش غلبه نمودن به تمام احساساتخود که خدایا ! همه چیز را به تو واگذار کرده ام ، مرا از لغزش و دو روئی و بطورکلی مرا به خــودم واگذار مکن و ابزاری محکم و دقیق برای آنچه که برایم به تقدیرنوشته ای موئد و موفق و سرافراز گردان . و اجازه ام مــده که بهانه ای به دستش دهم!! که امروزه من بهانه ای جز سکوت و سکوت و سکوت ، بدون هیچگونه احساس شعف و شوقزندگی نداشته و ندارم ! هر چند این سکوتم را بلندترین صدایم بشنود !

که من با این سکوت و آن حذف شوق و شعف ، عاشقانه و عاشقانه وعاشقانه می زیم ! هر چند بر من گران آید و مورد تمسخر این و آن قرار داشته باشم .

تماس های تلفنی دایی ها ، زن دایی ها ، خاله ها و عزیز (مامان بزرگ) و بابا بزرگ با دعایش که:

« انشالله سبب خیر شوی دختر!!!»با مریم خانم و بعد حضور حسن آقا به اتفاق خانمش شب هنگام پس از گرفتن آدرس منزلمان، که از سه ماه پیش در کش و قوس آن بوده و هست . و . . . و . . . و . . .

که همه و همه فردای خواهند داشت !! بگذار همان های که بر من نوشتهاند تا خودشان باشند بنویسند و بگویند و بخواند و در ادامه امروز مرا لال و بیاحساس و شاید هم بی غریت ، بنویسند و بگویند و بخوانند تا من همجنان به «عشق!» و «عشق!»و «عشق!» خود بی آرایم تا به «عشق!» رسم و محـــو«عشق!» شوم که همه چیز«عشق!» بودو«عشق!» است و «عشق!» خواهد ماند .

سقف کوچک چهار دیواری منزلمان امشب هم (دوشنبه 1389/10/6، به دومین شبش !) در آمد و برداشته شد تابه سقف آسمان پیوست ! که یک شب دیگر 5 نفرمان در این دنیای آشفته و در فضای 87متری آپارتمان استیجاری و در طبقه 3 بلوک2 ساختمان نگین ، که دور و بر چهار دیواریش از عشق! پر شده است و یک زوج مرغ عشق بهفرزند مشترکشان در قفسی به سرمای این شب های زمستانی در بالکن منزلمان نمادش را بهپاسداری نشسته اند و هر یک از ما به دنیای ساخته و پرداخته ی ذهن خـــود ! بهانتظار طلوع فردای که همه چیز را تاریکی شب ربوده است به امتحان و حکمت الهیسربلند در آئیم.

خدایا !

22 روزپیش (دوشنبه 1389/9/15) آن تماس تلفنی از شماره شهری . . . . 442 / 0261 ، ظاهراً از مرکز مشاوره ابنسینا چهار راه طالقانی (به حرف و حدیث بچه ها دوره ی کارورزی تحصیلی خود راسپری میدارد.) که خیلی زود به توهین و تحقیر و حرف و حدیث از حکم جلب وآبرو ریزی و زندان و . . . در جهت اجرای پرونده شماره 88/11/5710 اجرای احکام شعبه11 دادگستری کرج ، که منجر به واریزی یکصد هزار تومان در تاریخ 1389/9/27من ازموجودیم (مبلغ 2530010 ریال) به حساب شماره90138 دادگستری کرج گردید. و بدنبال آن تماس تلفنی از شماره . . . . 0935173 !!! (شماره ایرانسلمتعلق به خودش ) و مباحثه کوتاه و جویا شدن از حال و هوای مریضی و درمانمریم و قطع گوشی همراه با گریه و زاری و توهین و تحقیر حقیر ! و بلافاصله تماس منبه همان شماره و ارائه گوشی به مریم ، و مباحثه ی تلفنی دختر و مادر در نتیجه ،هماهنگی تلفنی شان برای امور درمان وآزمایش و بیماری مریم قبل از ظهر پنج شنبه2/10/ 1389 در بیمارستان قائم کرج و در نهایت بستری شدن مریم و همراه شدنش با مریماز آن موقع تا کنون ، {در بیمارستان قائم (دو شبانه روز 972 ! و 973 !) ، تا بیمارستان امام خمینی (یک شبانه روز 974 ! ) و امروز (3 شبانه روز 975 ! و 976 ! ) درمنزلمان و . . .

و کلماتگوش و دل خــراش " او! "که بابرو بچه می زند در این سه شب که از حول و حوش 15/18 دقیقه عصر(شب) تا45/06 صبح روز بعد طبق روال عادی زندگی این روزهایمان در پی نقل و انتقال منزلمسکونی مان از مهر ماه سال جاری ، در منزل بودم از جمله :

وسایلیخچالتون! راچیدم ؛ ظرف هاتونه! آنجاگذاشتم ؛ سبزی براتون! خورد کردم و در فریزر گذاشتم؛ اینه تون! ، آنه تون ! ؛ این کاروبعد بکنید ! آن کارو بعد بکنید! اینجوری بخورید ! اینجوری بپوشید ! اینجا رو اینجوری کنید ! آنجارو اینجوری کنید ! و . . . !

چرا کهبود با همه و همه ی زحمات فوق العاده ای که جای تقدیر و تشکر فراوان بوده و هست .و نبود !! که نبود و نبود و نبود !

و من ! درسکوت آن همه ...تون! ...تون ! ...تونه ! و ...بکنید ! ...نکنید!...اینجوری ! و... ، دل خراش و گوشخراش به فکر خدای ناکرده آنهمه عادت ساخته و پرداخته شده با بچه ها در آن مدت مدیدعدم حضورش در جمع مشترک خانواده مان و در پی این حضور « اتفاقی !» به هردلیل و بهانه ای ! و دیر یا زود رفتن در این مرحله حتماً به بهانه ی !!!سکوت من در حضور فقط و فقط شب هنگامم تا قبل از طلوع روز ، و بی محابا آنان را دراین شرایط و با این شرایط ساخته و پرداخته ی اخیر خود بگذارد و برود !!!! تا در پیسکوت من ، برای همه و همه ی حرف ها و انرژهایی منفی  « خودش» برای گفتن و مطرح داشتن جا داشته باشد همچنانکه اگر سکوتم را می شکستمجزء این نداشت !

 و 5 روز دیگر (در روز ششم ، سهشنبه 1389/10/14 ) در دومین جلسه ی شعبه 26 دادگاه عمومی حقوقی کرج  به دادخواست تنظیمیش پس از شش ماه کش و قوس دادنو تحقیق و تفحص قانونی قاضی و ظاهراً بررسی پرونده های هم عرض در جهت موضوعدادخواست او « دریافت باز مهریه و مهریه و مهریه !!» ؛ بهحضور قاضی پرونده به دروغ و راست دنیا در آیم و حتماً در اجرای رای در دست صادرهحسب ماده و تبصره های الحاقی مربوط به آن ، به دادگاه اجرای احکام و سپس پلیسقضایی ، کلانتری ، بازداشت موقت ، زندان ، تقسیط حکم ، و بالاخره به روند و منوال پروندهشماره 88/11/5710 در دست اجرای واحد اجرای احکام شعبه 11 دادگاه که اقساط پرداختیو در دست پرداخت آن حکم 49500000 ریالی رو به پایان است . هر چند از پیگیری واقدامش در ارتباط با اکبر دادخواستش « طلاق و جدایی !» کهمنجر به رای :

 « . . .اجبار زوج جهت جاری نمودن صیغه طلاق ! و مجاز شمردنسرکار خانم . . .  ، جهت به اجرا در آوردن صیغه طلاق و بهثبت و ضبط قانونی ، حتی در صورت امتناع زوج به اذن شعبه 30 دادگاه تجدید نظر استانتهران !!! "متن حکم صادره "  »  از شعبه 30 دادگاه تجدید نظراستان تهران با توجه به ارائه لایحه فرجامخواهی ام ، که ان شاء الله رای مذکور اگرخدا خواست به تائید عالی ترین مرجع قضایی دنیوی هم رسیده باشد ، هنوز خبری نباشد ویا اگر هست من حقیر بی اطلاع باشم . ؟!  ادامه قسمت 51 ب

rt50...
ما را در سایت rt50 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arash ababa بازدید : 268 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 1:27