یادنامه به داستان راستان سال 1389 « ب 51 »

ساخت وبلاگ

...«نگاه 3 به زندگی » (یافته های در تنهای 1389): ب 51

...................................

.............................................................

....................................................................................

کلام سبز !

.. . این روزها و شب ها کلامی جـز :

«هنگامی که توان کامل خود را نمی شناسید، به هستی اجازه نمی دهید که هدایای الهیتان رابه شما ارایه کند. روح شما مشتاق است تا توان کامل خود را درک کند و فقط شمامی توانید بگذارید چنین شود. شما می توانید انتخاب کنید که قلبتان را گشوده، تمامیوجودتان را در آغوش بگیرید و یا می توانید انتخاب نمایید که با موجود موهومی کهتاکنون به عنوان خودتان می شناختید، زندگی کنید.
بخشایش، مهم ترین گام در راه عشق ورزیدن به خود است. ما باید خودمان را با چشمانمعصوم یک کودک بنگریم و خلافها و شک و دودلی های خود را با عشق و مهربانی پذیراشویم.
باید پیش داوری های سخت گیرانه ی خود را کنار بگذاریم و با اشتباهاتی که مرتکب شدهایم کناربیاییم. ما باید بدانیم که ارزش بخشیده شدن را داریم.

بخشایش موهبتی است الهی که به ما می آموزد اشتباه کردن، بخشی از انسان بودن است.
بخشایش از قلب برمی خیزد نه از منیت.
بخشایش یک انتخاب است. هر لحظه می توانیم پیش داوریها و آزردگیهایمان را کنارگذاشته، برگزینیم که خود و دیگران را ببخشیم.
هنگامی که تمامی فرافکنی هایمان را باز پس گیریم و موهبت هایمان را بیابیم، میتوانیم نسبت به خود مهر و عطوفت داشته باشیم. آنگاه برای ما طبیعی است که نسبت بهافرادی که دوست نداریم نیز مهر و عطوفت بورزیم. هنگامی که آنچه را از سوی دیگراندرمورد ما انجام شده در خود ببینیم، می توانیم مسئولیت آنچه را بین ما و آنها میگذرد، بپذیریم.»

 که کلامی زنده و زنده از موسسه کلام زنده KalameZendeh بهایمیلم[email protected]   نبوده است زمزمه نخواهم نمود ! چرا که در شرایطچون این روز و شب هایم برای تداوم به تماشا نشستن "عشق" به امتحان وحکمتش جزء زمزمه آن و احساس نمودن کلام تا مغز استخوانم راهی نمانده است که خداوندهوشیار مــرا از "عید نوروز" به گذری از"شب قدر! " تا "عید فطر" و ازآنجا به "عید قربان" و سپس"عیدغدیر" و تا بــه "عاشــورا" دیــدهو بالاخــره بــه "عید کریسمس"عطاهایش را به من بنده حقیر با همه و همه ی ضعف هایم داده هرچند راه! راهی پر پیچو خم و سختی باشد ولی چون به "عشق" است و هدایای الهینکوست . . . +++++++++++

...........................................

جمعه 1389/10/10!!

980 ! (بااحتساب 3شب دربیمارستان با بچه! و6 شب درمنزل همراه بچه ها!!) گویاجمعه ها باید بامن نسازد ، یا که بسازد ! به :

اینجمعه ، آقا ! استاد! پدر! بزرگ خاندان انصاری!پدربزرگ بچه ها! زحمت و زحمت و زحمت کشید پس از سالیان سال جدایی همچون مادر بچهها به بهانه ی شاید از غافله عقب نماند و چک سفید! از من بگیرد خود را حتماً باهماهنگی دختر ارشدش (هم!سر! شرعی و قانونی من!!!) رساند .

او توجهنکرد درس دیروز :

« . . .  فاذاخلتم بیوتا فسلموعلی انفسکم تحیهمن عندالله مبارک طیبه . . . نور61 (. . . هرگاه بخواهید به خانه ایداخل شوید نخست به خویش سلام کنید که این تحیت سلام برکتی نیکو از جانب خداست . .. ) » و امر فراموش شده ی :

« . . . الله الذین یتسللون منکم لواذا فلیحذر الذین یخالفون عنآمره . . . نور 63 ( خدا به حال آنان که برای سرپیچیاز حکمش به یکدیگر پناه برده و رخ پنهان می دارند آگاهست.)» را !!

و خیلی راحتقبل از رسیدن من از ورزش صبحگاهی در هال منزلمان به خواب و آرامش فرو رفت .

من ! درتمرین راحت ترین کار دنیا !

« آنچه هستم باشم و آنچه را احساس میکنمنشان دهم. »

نه دشوارترین کار دنیا!

« آنچه باشم کهدیگران می خواهند باشم .»

خیلی راحت لباس عوض کردم و آنان ( پدر ! و هم!سر! را در منزلمان به خودشانواگذاشتم) و خود به سراغ امیرحسین در ادامه ورزشش به پارک چمران واز آنجا قبل از ظهر به امام زاده حسن تا بعد از نماز مغرب و عشا (حول وحوش 6 ساعت ) در تنهایی و خلوت خـود ! ماندم ، به دعوت تلفنی بچه ها ازمنزل صبحانه ( از . . . ) و نهار(از مریم) در منزل ، حضور نیافتم تا در تمرین « آنچههستم باشم و آنچه را احساس میکنم نشان دهم. » کم نیآرم .

 ظاهراً دیگران (دایی ها ، زن دایی ، خاله ، و . . . ) هم بــدوناذن مــن ! به تبعت از پـدر! و "هم! سر!" برای نهار بهمنزلمان رسیدند .

چیزی برایمدر این 980 ! شبانه و روز نگذاشته اند که با دو دست ادب تقدیمشان کنم ، همه و همهچیزم را در بازار مکاران به پشیزی بفروخته اند و من در آن بازار به «یـوســف!» نشستهام و در صدد یافتن خود خود ! و با بزرگترین نبرد زندگی « در عشق زیستن » به «عشق» بازیمشغولم .

خود رادر اختیار « او!  » و هر گونه اراده و تصمیم گیری ازمن صلب شده است !

در « اویم!» و با « او!» اینان را میخواهم و می بینم و می شنوم و می خونم و می نویسم و . . .  

برخوردمرا بی ادبی مشمارید !

آن "احمد" شما ها مرد !آن "احمد"  شماها وجود خارجی ندارد !

آن "احمد"  شماها یافت می نشود!

آن "احمد"  را که به بازار مکاران بفروخته اید و آنان هم بهعیش و نوش دنیوی به او رحم و ترحم ننموده اند! و به قربانگاه خود بردنند و با مادههای قانونی و تبصره های الحاقی مربوط به زنجیرش کشیدند و به زندانش انداختند و سپساو را به چوبه دار بستند و کشتند.

 آن "احمد"  را در بازار مکاران به جستجو بنشینید ! و اگرباز پس می خواهید بگیرد از آنان به قیمت روز بستانید !!! و توجه داشته باشید وقتیکار را به مراجع قضایی کشانده اید ، ارتباطات مان از گذشته وخیم تر و سطح اعتمادچنان پایین آمده است که احساس مشترک داشته باشیم به جزء مراجع قضایی چاره ی دیگرینداریم .

راه رابه اشتباه مروید ! به اشتباه قضاوت مکنید ! "احمد"  شماها مرد ! مرد! مرد!

این "احمد" برایخودش است ! و دیگر نمی خواهد برای دیگران باشد ! دست از سرش بردارید ! او را به اشتباهبا "احمد شما " بهقضاوت منشینید !

کمکشکنید (عاجزانه!) و التماس دعا ! او را راهی نیست، او ابزارعملکرد خودش است و دست از همه و همه ی کارهایش کشیده و به تیز کردنابزارهای روحی ، روانی ، عاطفی و معنوی خویش پرداخته است .

« ایناحمد! » را به قالب  « احمد شما! » به دنیای بی مهری، مهرورزی ، محبت ، مهربانی ،عشق و ایثار فرا مخوانید! همانا :

 « آبرفته به جوی باز نمی گردد.» و اگر هم باز گردد « ماهیبرایتان مرده است ! »؟!  ادامه قسمت 52 ب

rt50...
ما را در سایت rt50 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arash ababa بازدید : 309 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 1:27