<no title>

ساخت وبلاگ

صدای زنگ ساعت مقرر را گوشزد می کرد. خوابم می آمدنمی توانستم چشمانم را باز کنم در جایی کسی منتظرم بود ، سرم را بلند کردم با خودمگفتم می توانم نروم و بعد بهانه ای بیاورم.دوباره سرم را روی بالشت گذاشتم ، ازخودم می پرسم چقدر اهمیت دارد که او منتظر من است او همیشه  منتظر من است. اما دلیل بی تفاوتی من به انتظاراو چیست. فقط همین که او همیشه منتظرم می ماند و اگر یک ساعت دیگر بروم اون هنوزممنتظر من است؟ به این دلیل که از او مطمئن شده ام. آیا این بدان معنی نیست کههمیشه دیگران نسبت به وجود من بی تفاوت بوده اند؟ آیا بدین معنی نیست که همیشه نادیده گرفته شده ام و کنارم گذاشته اند؟ آیااین همان چیزی نیست که از زندگی ام گرفته ام و اینک دارم آن را تحویل کسی دیگر میدهم؟

rt50...
ما را در سایت rt50 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arash ababa بازدید : 292 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 1:32