یه خونه است. بزرگ... تاریک نیست، روشنم نیست... توش هیچکس نیست. نه که زندگی نکنه، الان نیست. رفتن بیرون، خرید، سفر، سر کار، مهاجرت کردن، هرچی...
کلیدشون رو دادن دست یک نفر. دوست، فامیل،همسایه ،باغبون، هر کی...
هفته ای یکبار میاد به خونه سر میزنه... به گلدونها، قبض ها، شیرهای آب... دیوارها و سقف و کف رو نگاه میکنه نم نداده باشن - نم ندن. همه جا، همه جا رو هفته ای یکبار چک میکنه... اما این آدم همیشه شاکیه. میگه وقتی وارد میشم انگار یکی توی خونه است. از این اتاق به اون اتاق دنبالم میاد و با یک لبخند کمرنگ دقیقا روبروم، دست به سینه به دیوار تکیه میده. میگه وقتی هم دارم میرم، نگاهم میکنه...
برچسب : نویسنده : arash ababa بازدید : 222