توی این یک هفته ای که مامان نبود، بعضی از افرادی که در جریان بودن خیلی تلاش کردن من متوجه این تنهایی نشم... یکی از آدمهایی که خیلی مهربونی کرد و خواست که من زیاد بهم سخت نگذره، همسایه روبروییمون بود. یعنی من عاشق این خانم و آقا هستم. فرهنگ و اخلاق و این چیزها همه به کنار، این نگرانی های مادرانه ای که به خرج دادن واقعا توی این روزها عجیب و قابل تقدیره...
شما فرض کن سر ظهر داری سلانه سلانه میری که نهار بخوری، یکدفعه در میزنن و با یک سینی غذا جلوی در ظاهر میشن... تازه امروز گفتن: ببخشید دیر کردم...
آخه من به این آدمهای مهربون چی بگم...
برچسب : نویسنده : arash ababa بازدید : 231