شکنجه های تک نفره

ساخت وبلاگ

نه آقا جان ندارم... اون قدر جرات ندارم بیام جلوی روی تو بایستم و بگم، منو ببخش... هرکی دیگه بود میرفتم... میگفتم... اما تو... حتی تصورش هم نمیتونم کنم. باورت میشه؟ حتی توی تصورم هم نمیتونم خود خیالی ام رو بذارم جلوی چشمهات و بگم: منو ببخش که ندیدمت، منو ببخش که کم بودم، منو ببخش که هزار مدل بهانه قطار کردم، حتی منو ببخش که خواسته و ناخواسته آزارت دادم...

حالا دارم قیمت بالایی برای اون روزها میدم. میدونم حالا حالا هم راحتی ای در کار نیست... میدونم حالا حالا ها باید پشت یک دنیا سکوت به هم لبخند های مزخرف تحویل بدیم. شاید هم تا همیشه... چه کنم که جرات ندارم بگم: من بدی کرده ام اما تو ببخش... چه کنم که به اینجای قصه که میرسم، کم می آورم... میشوم دخترک ترسوی حال بهم زنی که چشمهایش را میبندد تا کسی او را نبیند، بی خبر که خودش در تاریکی ِ خود ساخته گم و گور میشود و تمام دنیا مات و مبهوت نگاهش میکنند...


*فکر کنم همین اعتراف خودش یک پیشرفت محسوب بشه. شاید قدمهای بعدی در راه باشه...


rt50...
ما را در سایت rt50 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arash ababa بازدید : 303 تاريخ : يکشنبه 28 مهر 1392 ساعت: 1:35