مگو باکس که در چشمم چه خواندی
به قلبم نـــــشتر غم را نشــــاندی
نپرسیدی چرا اینگونه داغم؟
بجای آب ، آتش مینشاندی
مگو باکس دلم دیوانه ات بود
چو شمعی بود در کاشانه ات بود
دلش را برده بودی او هنوزم
چو خاکی ساکن کوی و درت بود
مگو باکس چه رازی بین ما بود
چو میگفتی هرآنچه باورم بود
ولی اکنون ببین این جا چه حالم
همه دیدند جام آخرم بودامگو باکس که دلدارم نبودی
کنارم بودی و یار م نبودی
تمام هستی ام شد خاک پایت
تو مرهم بر دل زارم نبودی
مگو باکس چها بامن نکردی
دلم را بردی و باور نکردی
"رسا " را این چنین آواره کردی
زدی آتش ولی پروا نکردی
rt50...برچسب : نویسنده : arash ababa بازدید : 249